Thursday, March 31, 2011

چگونگی کشته شدن شهربراز

پنج‌شنبه ۱۱/فروردین/۱۳۹۰ - ۳۱/مارچ/۲۰۱۱

مینورسکی پیش از انتشار متن کامل سفرنامه‌ی ابودُلَف خزرجی در ایران - که جستار پیشین بدان پرداخت - مقاله‌ای در سال ۱۹۵۱ م/ ۱۳۲۰ خ. در شرح دو بند یا مقاله‌ی این سفرنامه نوشته است. بند نخست به تحلیل و تفسیر داستان ابودلف درباره‌ی آتشکده‌ی شیز یا آذرگشنسپ پرداخته است و بخش دوم مقاله‌ی مینورسکی به گونه‌ای به این وبلاگ پیوند دارد.

ابودلف چنین حکایت کرده است:

بند ۷۰: ... در شوشتر پل‌های متعدد و هم چنین سد شاذروان وجود دارد. من در هیچ یک از نقطه‌های دیگر مانند آن را ندیده‌ام. این منطقه معدن‌های زیادی دارد. بیشتر ساختمان‌های آن مربوط به «قردجشنس» فرزند «شاه مرد» است که از بزرگان ایرانی به شمار می‌رفته و بیشتر در کارهای عمرانی و ساختمان بناهای محکم و مهم همت می‌گماشت. در آنجا نیز پل عجیب و معروفی است که خواهر او به نام «خوراذام اردشیر» بنا کرده است.

بند ۷۱: او کسی است که حیله‌ای به کار برد و یکی از پادشاهان یمن را کشت. جریان واقعه چنین است:

پادشاه یمن برادر او را کشته و پس از آن با خوراذ زناشویی کرد. چون مراسم عروسی برپا شد و او از این کار کراهت داشت غلام بچگان را که از شاهزادگان ایرانی بودند لباس کنیزکان پوشانید و به آنان گفت: پادشاه عرب شاهان و بزرگان شما را کشته و هرگاه از وضع شما باخبر شود شما را نیز خواهد کشت و به این کار هم بسنده نکرده شخص شهبانو و شاهزاده‌ی شما را هم می‌رباید. من بر آن شده‌ام که او را بکشم. اکنون شما چه می‌گویید؟ گفتند ما در خدمت تو هستیم. هر چه می‌خواهی بفرما. گفت: هنگامی که نزد او رفتم شما هم به عنوان کنیزکان همراه من بیایید و چون با او خلوت نمودم با خنجری که همراه خود می‌برم به او حمله می‌کنم و شما نیز با خود خنجری بیاورید و همین که من کار او را ساختم بر سر او بریزید. گفتند چنین خواهیم کرد.

سپس چون خوراذ نزد پادشاه عرب رفت و با او خلوت نمود وی توجهی به غلامان نداشت و گمان می‌کرد که آنان کنیزکان شاهزاده هستند و خوراذ با خنجر ضربه‌ای بر او فرود آورد و غلامان نیز بر وی هجوم بردند و او را کشتند. آنگاه خوراذ و غلامانش به جایگاه غلامان و همراهان پادشاه یمن رفته و آنها را نیز از پای درآوردند.

بند ۷۲: پل معروف به پل خوراذ نیز از بناهای او است. این پل میان ایذج (ایذه) و رباط واقع و یکی از شگفتی‌های جهان است. پل مزبور روی رودخانه‌ی خشکی ساخته شده که تنها هنگام طغیان آب باران آب دارد. در آن هنگام این رودخانه به دریای خروشانی تبدیل می‌شود که پهنای آن در روی زمین به هزار ذراع و ژرفای آن به یک صد و پنجاه ذراع و پهنای کف آن به ده ذراع می‌رسد. ساختمان این پل از پایین پی تا کف زمین با سرب و آهن انجام شده و هر قدر بنا بالا می‌آید از پهنای آن کاسته و دهانه‌اش تنگ‌تر می‌شود. ....

مقاله‌ی مینورسکی «دو افسانه‌ی ایرانی در رساله‌ی دوم ابودُلَف» نام دارد که در سال ۱۹۵۲ م./ ۱۳۳۱ خ. در یادنامه‌ی ارنست هرتسفلد منتشر شده است و پس از مرگ مینورسکی نیز در کتابش به نام «ایران دوران میانه و همسایگانش» (Medieval Iran and Its Neighbours) در سال ۱۹۸۲ م./۱۳۶۱ خ. بازچاپ شده است (درباره‌ی این کتاب بعد خواهم نوشت). فشرده‌ای از بخش دوم مقاله‌ی مینورسکی را در اینجا می‌آورم:
یاقوت حموی و شاید به پیروی از وی زکریا قزوینی نام این بانو را «خُرّزاد اُمّ اردشیر» یعنی خُرّزاد مادر اردشیر نوشته‌اند. نوشته‌ی ابودلف و نقل یاقوت دقیق نیستند. داستان کشتن متجاوز - که آشکارا در اساسش ایرانی است - نشان می‌دهد که این بانو شاهزاده‌ای از خاندانی شاهی است. بدین ترتیب این بانو نمی‌تواند خواهر «قرد جشنس» باشد. به یقین چیزی میان نام «خوراذام» و «اردشیر» گم شده است اما هیچ دلیلی برای تفسیر «مادر اردشیر» نیست. از آنجا که متجاوز برادر شاهدخت را کشته باید «خواهر» (اُخت) افزوده شود و در اصل این را داریم ولی به اشتباه خواهر قردجشنس آمده است که در آن صورت معنای داستان به هم می‌ریزد.

از سه شاه ساسانی که اردشیر نام داشتند تنها آخرین آنها یعنی اردشیر سوم با جزییات این داستان می‌خورد. در سال ۶۲۸ م. خسرو اپرویز به دست پسرش شیرویه کشته شد. شیرویه دیگر برادران خود را هم کشت. وی از ۲۵ فوریه تا سپتامبر (بهمن تا شهریور) فرمانروایی کرد و پس از مرگش درباریان پسر خردسالش، اردشیر سوم، را که تنها هفت سال داشت شاه خواندند. خوان‌سالار (رییس آشپزخانه‌ی شاهی) در این دوران «مِه آذُر گُشنسپ» نام داشت و به عنوان جانشین او گماشته شد. او خود را فرمانروای توانا و قابلی نشان داد. اما سردار نامدار شهربراز که در نزدیکی مرزهای بیزانس ساکن شده بود به شدت از این تصمیم رنجیده شد و با لشکرش به سوی تیسفون راند و در ماه اپریل (اردیبهشت) به پایتخت رسید و فرمان داد شاه خردسال و درباریانش را بکشند. شهربراز بر تخت شاهی نشست و به نوشته‌ی منبع‌های ارمنی، با شاهدخت بوران [Boran= پوران، دختر خسرو دوم اپرویز] زناشویی کرد. شش هفته پس از زناشویی، شهربراز بر اثر توطئه‌ای به رهبری مردی از شهر استخر به نام «پوس فرخ» - که در دسته‌ی نگهبانان شاهی بود - کشته شد. شاهدخت پوران (خواهر شیرویه و عمه‌ی اردشیر سوم) به عنوان شاه بر تخت نشانده شده و پوس فرخ وزیر او شد. پوران شاه هوشمندی بود و پس از برتخت نشستن فرمان داد «پل‌ها و راه‌ها را بازسازی کنند» (طبری). پوران تنها چند ماه شاهی کرد و در سال ۶۳۱ م. درگذشت. پس از وی خواهر زیبایش آزرمی‌دخت به تخت نشست که یکی از قهرمانان دوست داشتنی تصویرگران ایرانی شد. سپه‌سالاری به نام «فرخ هرمزد» به آزرمی‌دخت بیش از اندازه توجه نشان می‌داد و آزرمی‌دخت آزرده شد. از این رو با او قراری پنهانی در شب گذاشت و به فرمانده نگهبانان کاخ دستور داد به محض ورود فرخ هرمزد سرش را بزند. پس از این ماجرا، پسر سپه‌سالار با سپاهیان خود آمد و آزرمی‌دخت را کشت.

به نظر می‌رسد داستان ابودلف پژواکی از این داستان باشد. شاهدختی که متجاوز را کشت باید پوران باشد. «شاه یمن» از برساخته‌های ابودلف است که چون اهل جنوب جزیره‌ی عربستان بوده در چندین جا نام پادشاهان یمن را وارد داستان‌هایش کرده است. ابودلف شنیده که شهربراز از راه دوری (مرز بیزانس) به تیسفون آمده و در ذهنش این جای دور را با یمن جایگزین کرده است. سپس درباره‌ی بستگی پوران و اردشیر دچار اشتباه شده و او را خواهر اردشیر ساخته است. نگهبانانی که شهربراز را کشتند به خانه‌شاگردان پوران تبدیل شده‌اند. بازسازی پل‌ها نشانی از فرمان پوران است. مه‌آذر گشنسپ (مهاذر جشنس) که نام سختی است دچار تباهی شده است. در فارسنامه‌ی ابن بلخی این نام به صورت «مهاد جشنش» آمده است و با توجه به شیوه‌ی نگارش قدیم می‌توان دید که «مهاد» به آسانی به «قرد» تبدیل شده است. نام «خورازام» در بخش دوم خود نشانی از آزرم دارد. محبوبیت آزرمی‌دخت در میان ایرانیان از پوران بیشتر بود و به سادگی خواهری جای خواهری را گرفته است.

می‌دانیم که شهربراز سردار توانا و نابغه‌ای نظامی بود و تنها علت کشته شدن او به دست درباریان این بود که «خون شاهی در رگش نبود» از این رو در تاریخ رسمی «غاصب» خوانده شد. چند دهه پیش از شهربراز، بهرام چوبین، دیگر سردار بزرگ و توانای ایرانی که از خاندان اشکانی مهران بود، با راندن خسرو دوم جوان از تیسفون، خود بر تخت نشست و شاه خوانده شد. اما مدت کوتاهی پس از آن خسرو با یاری موریکوس امپراتور بیزانس بهرام را شکست داد و بهرام به آسیای میانه گریخت. شهربراز برای این که مانند بهرام چوبین نشود، تصمیم گرفت که با دختر خسرو اپرویز زناشویی کند و بدین گونه با خاندان شاهی پیوند یابد. توانایی شهربراز و پشتیبانی ارتش از او شاید می‌توانست تاریخ ایران را در مسیر دیگری بیاندازد. اما گویا در آن شرایط آشوب، درباریان به نبود «خون شاهی» در رگان شهربراز توجه بیشتری داشتند تا به صلاح کشور.

1 نظر:

Ardavan said...

با تشکر از مطلب زیبای شما!


ایا می شود گفت که اذریها(اذربایجان غربی و شرقی و اردبیل) و یا قسمتی از ایران از نژاد مغولان هستند ؟اما فکر میکنم بنده در جایی وانده بودم که از نژاد مادها هستند و حمله ی مغولان تاثیری نداشته !

می شود کمی در این باره توضیح دهید؟!!