Wednesday, June 04, 2008

داستان کر و همسایه‌ی رنجورش

چهارشنبه ۱۵/خرداد/۱۳۸۷ - ۴/جون/۲۰۰۸

مولانا عبدالرحمان جامی، شاعر بزرگ ایرانی سده‌ی نهم خ، درباره‌ی شاعر و عارف بزرگ ایرانی، مولانا جلال‌الدین محمد بلخی و کتاب گران‌سنگ «مثنوی» گفته است:
من چه گویم وصف آن عالی‌جناب ------------ نیست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی ------------------- هست قرآن در زبان پهلوی

یکی از داستان‌های زیبای مثنوی معنوی در دفتر یکم، داستان آن کری است که به بازدید همسایه‌ی رنجور و بیمارش می‌رود.

آن کری را گفت افزون مایه‌ای ------------ که: «ترا رنجور شد همسایه‌ای»
گفت با خود کر که: «با گوش گران ------------ من چه دریابم ز گفت آن جوان؟
خاصه رنجور و ضعیف آواز شد -------------- لیک باید رفت آنجا، نیست بُد
چون ببینم کان لبش جنبان شود ------------ من قیاسی گیرم آن را هم ز خود
چون بگویم: «چونی ای محنت‌کشم؟» ------------ او بخواهد گفت: «نیکم یا خوشم»
من بگویم: «شکر! چه خوردی ابا؟» ---------------- او بگوید «شربتی یا ماش با»
من بگویم: «صحه! نوشت! کیست آن ------------ از طبیبان پیش تو؟» گوید «فلان»
من بگویم: «بس مبارک‌پاست او -------------- چونک او آمد، شود کارت نکو
پای او را آزمودستیم ما --------------- هر کجا شد می‌شود حاجت روا»
این جوابات قیاسی راست کرد -------------- پیش آن رنجور شد آن نیک‌مرد
گفت: «چونی؟» گفت: «مُردم» گفت: «شکر!» ------------ شد ازین رنجور پرآزار و نُکر
کـ«این چه شُکرست؟ او مگر با ما بدست؟» ---------- کر قیاسی کرد و آن کژ آمدست
بعد از آن گفتش: «چه خوردی؟» گفت: «زهر» --------- گفت: «نوشت باد!»، افزون گشت قهر
بعد از آن گفت: «از طبیبان کیست او -------------- که همی‌آید به چاره پیش تو؟»
گفت: «عزرائیل می‌آید، برو!» --------------- گفت: «پایش بس مبارک! شاد شو!»
کر برون آمد، بگفت او شادمان ------------ «شکر! که‌اش کردم مراعات این زمان»
گفت رنجور: «این عدو جان ماست ---------------- ما ندانستیم که‌او کان جفاست»

بُد: (عربی) گزیر. (لابد: ناگزیر)
ابا: (عربی) پدر
ماش با: آشی که با ماش درست کنند
صحه: (عربی) به سلامتی!
نُکر: (عربی) سختی

این داستان می‌تواند تمثیلی باشد از کسانی که با حواس محدود و ناتوان خود نمی‌توانند واقعیت‌ها را درک کنند. و یا کسانی که از پیش خود فرض‌هایی می‌نهند و کارهایی می‌کنند به گمان این که خدمتی می‌کنند.

همان طور که در شعر نیز آمده کر در اینجا به معنای کسی است که گوشش سنگین است یا شنوایی‌اش کم است. ناشنوای کامل را در پارسی «کالیو» نیز می‌گویند. سعدی در بوستان در داستان حاتم طایی که خود را به ناشنوایی می‌زد می‌گوید:
فرامی‌نمایم که می‌نشنوم -------------------- مگر کز تکلف مبرا شوم
چو کالیو دانندم اهل نشست ------------------ بگویند نیک و بدم هر چه هست

همان طور که به کسی که زبانش می‌گیرد لال می‌گویند مانند داستان زن لال که از انوری ابیوردی نوشتم. کسی که توان سخن گفتن ندارد گنگ خوانده می‌شود.

0 نظر: